!! MiTi !!

آشتی اندیشه و عمل

!! MiTi !!

آشتی اندیشه و عمل

مأموریت


مأموریت شما در زندگی  «بی مشکل» زندگی کردن نیست ، «با انگیزه زیستن » است.



پیرو قلب خود باشید

فکر

هر عملی به فکری مربوط میشود  که قبل از آن در ذهنی جاری شده است...




فقرا بیشتر از ثروتمندان به پول فکر میکنند.فقیر آرزو میکند که پولی به دست آورد .ثروتمند ایمان دارد که پول به دست می آید

POSTITIVE THINKING

« مهم نیست که فکر کنی نصف یه لیوان خالیه یا اینکه نصف دیگرش پُره. مهم اینه که باور کنی که لیوان همیشه داره پُر می شه.»




خوشبختی در بودن است و برای ما ، در انسان بودن و نه تظاهر به انسانیت. پس امیدوار، هوشیار و مثبت باشیم.

نگاه من

برایم یک چیز روشن است وآن این که، معنویتی وجود دارد که در طول زندگی، بعضی وقت ها در تماس با ما یا دیگران است. ممکن است این معنویت در کنار ما بماند یا اینکه از ما گذر کند تا مدتی بعد دوباره بازگردد. آن حقیقتی است که قابل قیاس نیست، حقیقتی است که دیده نمی شود، حقیقتی است که نمی توانیم آن را در وجود خود قرار دهیم یا از جسم خود خارج گردانیم. با این وجود، او حقیقتی است که با قلب، ذهن و با تمام وجودمان، او را حس میکنیم.
خداوند همه ی آن چیزی است که هست و نیست. خداوند خالق خوبی ها و بدی هاست. خداوند خالق طبیعت است. خداوند نامی است که انسانهای اولیه برای توضیح وجود عالم به آن توسل میجستند. خداوند موجودی نیست که به قضاوت اعمال مردمان بپردازد یا این که به آن ها بگوید چه کاری انجام دهند یا این که افراد را وادار به انجام کاری نماید...
انرژی در طی میلیاردها سال جمع شده و این جهان مادی که امروزه می شناسیم را شکل داده است. در طی این میلیاردها سال که طول کشید زمین شکل بگیرد، تمدن های زیادی در نقاط دیگر عالم هستی شکل گرفتند. این یک فکر نادرست است که اعتقاد داشته باشیم ما تنها موجودات باهوش در عالم هستیم.
همه ی آنچه که ما فکر میکنیم از تاریخ بشر آموخته ایم، تنها بخش کوچکی از واقعیت موجود است. یک ماهی که در اقیانوس زندگی میکند، از آنچه خارج از آب میگذرد، خبر ندارد و حتی قادر به درک زندگی در خشکی نیست، اگر چه بعضی از اجداد او که اندکی میل به کشف چیزهای جدیدی داشتن، جرأت کردند که از آب بیرون بپرند و(....) تبدیل به انسان شوند!
تمام موجودات زنده، حقیقت خاص خود را دارند. انسان ها با توجه به آنچه در موردش آگاهی دارند، قادر به درک اتفاقات جدیدی که در اطرافش روی میدهد شده اند و نیز دریافته اند که تمام اتفاقاتی که در اطراف آن ها می افتد، به یکدیگر وابسته اند. برای درک بهتر منظورم، پنج نفر را که در کنار خیابان شاهد یک تصادف بوده ند را بیابید و شرح تصادف را از آن ها بپرسید. به پنج جواب مختلف خواهید رسید. هر فرد نیز اعتقاد دارد آنچه گفته است، صحیح می باشد، زیرا گفته هایش مناسب چهار چوب حقیقت وجودی اوست. افرادی که ادعا میکنند جهنم را دیده اند، شاید محصول نهایی افکار خویش را دیده باشند. افرادی که بهشت را می بینند، افرادی هستند که خوبی در ذهن و قلب آن هاست . آنها در آرامش زندگی خواهند کرد و ما این را به چشم خود خواهیم دید.
آیا اینطور نیست؟

ابزار زندگی

ابزار زندگی روزمره:

** خلال دندان
** نوار لاستیکی
** مداد
** پاک کن
**آدامس
**شیرینی خوشبو
**آب نبات چوبی
**چای کیسه ای
**چسب زخم
**فندک


شاید تعجب کنید ولی دلایل اینجاست:
-خلال دندان: تا به یاد داشته باشید که باید قابلیت های خوب دیگران را تشخیص دهید و برگزینید.
-نوار لاستیکی: تا به خاطر داشته باشید که انعطاف پذیر باشید. همیشه اوضاع بر وفق مراد نیست، اما مشکلات حل خواهند شد.
-مداد: تا به خاطر داشته باشید برکاتی که هر روز نصیبتان میشود،یادداشت کنید.
-پاک کن: تا بخاطر داشته باشید که همه اشتباه میکنند و این طبیعی است.
-آدامس: تا به یاد داشته باشید با تلاش مداوم و چسبیدن به کاری میتوان آن را انجام داد.
-شیرینی خوشبو: تا به خاطر داشته باشید که شما تمام شیرینی زندگی خانواده و دوستانتان هستید.
-آب نبات: تا به خاطر داشته باشید که هر کسی نیاز دارد بوسیده یا در آغوش گرفته شود.
-چای کیسه ای: تا به شما یادآوری کند که هر روز آرام باشید و به سراغ چیزهایی که شامل حالتان شده بروید. برای دنیا ممکن است شما فقط یک فرد باشید، اما کسی هم هست که ممکن است شما تمام دنیایش باشید.
-چسب زخم و فندک هم که اگه همراه تون باشه خوبه ! به درد می خوره.

گفت و گو با خدا

خدا به من گفت : بفرمایید. پس تو می خواهی با من مصاحبه کنی؟
من گفتم : اگر وقت دارید.
او لبخند زد و گفت : وقت من بی نهایت و به اندازه ای است که برای همه چیز کافی باشد. چه سوالی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
هیچکدام برای شما تازگی ندارد. آن چیزی که بیش از همه، شما را از انسان متعجب می سازد، چیست؟
او پاسخ داد: این که آنها از کودکی شان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد از مدت ها دوباره آرزو میکنند که مجداداً کودک شوند. اینکه آنها سلامتی خود را فدای پول میکنند و سپس پول خود را از دست می دهند تا سلامتی خویش را بازیابند. اینکه با نگاهی مضطرب به آینده ، حال را فراموش می کنند، گویی که نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده. اینکه به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

دست خدا، دستهایم را گرفت و ما برای مدتی سکوت کردیم.

بعد از مدتی طولانی، گفتم : ممکن است سوال دیگری بپرسم؟
به عنوان یک پدر از فرزندانت می خواهی تا چه چیزی را بیاموزند؟
با لبخند جواب داد : بیاموزند که نمی توانند کسی را مجبور کنند که عاشقشان باشد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که طوری باشند که از جانب دیگران دوست داشته شوند. بیاموزند که سال ها طول می کشد تا حقیقت را بنا کرد ولی تنها چند ثانیه طول میکشد که آن را خراب نمود. بیاموزند که آنچه بیش از هر چیزی ارزش دارد، چیزهایی نیست که آنها در زندگی شان دارند، بلکه کسانی هستند که در زندگی خویش دارند. بیاموزند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند. ممکن است دیگران بهتر یا بدتر از آنها باشند. بیاموزند، ثروتمند کسی نیست که بیشترین را داراست، بلکه کسی است که به کمترین قانع است. بیاموزند که باید رفتارشان را کنترل کنند، تا رفتارشان کنترل آن ها را بدست نگیرد. بیاموزند که تنها چند ثانیه طول میکشد تا زخم های عمیقی را در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم، ولی چندین سال طول میکشد تا آنها را التیام بخشیم. بیاموزند که ببخشند، با تمرین بخشودن. بیا موزند که افرادی هستند که عاشقانه دوستشان دارند، فقط نمی دانند که چگونه احساس خود را ابراز کنند. بیاموزند که پول میتواند هر چیز را بخرد، اما شادی را هرگز. بیاموزند که گاهی اوقات میتوانند ناراحت شوند، ولی حق ندارند، دیگران را ناراحت سازند. بیاموزند که آرزوهای بزرگ نیازی به بال های بزرگ ندارد، بلکه به لوازم فرود احتیاج دارد. بیاموزند که دوستان حقیقی کمیابند و کسی که یکی از آن ها را پیدا کند، گنج بزرگی یافته است. بیاموزند که همیشه کافی نیست که توسط دیگران مورد بخشش قرار گیرند، بلکه خود نیز باید خویشتن را ببخشند. بیاموزند که ارباب چیزهایی هستند که نزد خویش نگه می دارند و برده ی گفته ی خویشند. بیاموزند که همان چیزی را که کاشته اند، درو خواهند کرد. اگر شایعه و سخن بی اساس بکارند، فریب و نیرنگ برداشت خواهند کرد. اگر عشق بکارند، شادی برداشت می کنند. بیاموزند که شادی واقعی این نیست که به اهداف خویش برسند،بلکه این است که به آنچه هم اکنون دارن، قانع باشند و از آن لذت ببرند. بیاموزند که شادی یک تصمیم است ، آنها می توانند تصمیم بگیرند که با آنچه دارند و آنچه که هستند شاد باشند، یا از حسادت به آنچه که ندارند، بمیرند. بیاموزند که دونفر میتوانند به یک چیز نگاه کنند و آن را کاملاً متفاوت ببینند. بیاموزند کسانی که بدون در نظر گرفتن نتیجه با خود روراست و صادقند، در زندگی پیشرفت میکنند. بیاموزند که اگر سعی کنند کسانی را که دوستشان دارند، همراه خویش نگاه دارند، خیلی سریع آنها را از خود می رانند ولی اگر عشقشان را آزاد گذارند، برای یک عمر در کنار هم خواهند بود. بیاموزند اگرچه کلمه «عشق» معنای متفاوتی دارد، ولی اگر در جای خود استفاده نشود، ارزشش را از دست می دهد. بیاموزند که هیچگاه نمی توانند کار خارق العاده ای برای من انجام دهند تا آنها را بیشتر دوست داشته باشم. بیاموزند که کوتاه ترین فاصله ای که می توانند با من داشته باشند، به هنگام دعاست.

سرزمین رؤیاهای من

محدودیت ذهنی فانیِ من
برای همیشه مرا اینجا نگه دار
تا از چیزهای دیگر حیران شوم و یا از زمان های دیگر
که تنها رویاهای شب نشان خواهند داد
آه ای نگهبان، رهایم کن از دیوارهای این زندان
و بگذار سرزمین ناشناخته را ببینم
آن جا که آرامش و دانش است،
و بیش از همه چیز، خرد و عشق
آن جا که لطیفه گویی ، نغمه سرایی و شادی
هنوز جزئی از زندگی مردم است
آن جا که نیکی و نه اسلحه، در مقابل دشمنان
ذهن پیروزی را بدست می آورد،
در مقابل دشمنان ذهن
جایی که جلوی فکر را نمی گیرند
آن جا که می کوشیم یاد بگیریم، آنچه را نمی دانیم
و عشق به همه بشریت نشان داده می شود،
و دشمنی و تنفر، آنچه کسی نمی شناسد
بیائید بسازیم، نه بسوزیم، تا خدا ببیند
که تصمیمش برای قرار دادن ما در اینجا درست بوده
کار سخت، حاصل صلح و آرامش را درو خواهد کرد
و سرزمین رؤیا بزودی به واقعیت خواهد پیوست.

پنجره ی ذهن من

هر روز در زندگی ام به دنبال جستجوی راهی بهتر میدوم
برای زندگی و دیدن چیزهایی که واقعی نیستند و برای حس کردن تغییرات
افکار مؤثر و متحرکم از فضای بدون شکل و پایان عبور میکنند
در این سفر درباره ی همه ی گذشته ها سخن میگویم
بسیاری از مسافرین بر  ابرهای شناور به آهستگی در محل محدود به صخره ی خود فرود می آیند و به سوی متزلزل خود سُر می خورند تا آزادی از دست رفته در اثر حیله و فریب را اعلام کنند
زیرا آنها دیگر به فضای باز فکر نمی کنند
خانه های دیگر و بسیاری مدارس
شب هایم پراست  از رویای باد که بر خانه ها اشک می ریزند
و بر خانه من، نه!
من ایمن هستم با کمک منبعی ناشناخته، هنگامی که از پنجره ی ذهنم نگاه می کنم.

زندگی جدید

با بیگانگی صبح از خواب بر می خیزم
با آگاهی از یک زندگی جدید
که از دریچه ی چشمان ذهنم منعکس میشود
و در روح نوزاد و طفل گونه ام درخشش می یابد
این روز نیز با نور چراغ زندگی، درخشنده و گرم خواهد بود
چرا که من بر پرتویی از آگاهی های نو، سوارم
دور از تاریکی دیروز
در حالی که از این که چرا این سفر برایم در نظر گرفته شده، در شگفتم تعلیمات و دستورات از کدامین سو می آیند؟
با چه چیز همراهند؟
فقط می توانم این را حس کنم که یک روز، همین نزدیکی ، دیر یا زود خواهم فهمید.